الاهيات الاهي و الاهيات بشري: نقدي روش شناختي (4)


 

نويسنده: سيد حسن اسلامي (1)




 

2. اعتبار فلاسفه براي بي اعتبارسازي فلسفه
 

به فرض که همه ي منقولات بر ضد فلسفه در اين کتاب درست باشد و ما مقدمه نخست را پذيرفته باشيم، باز جاي اين ترديد جدي است که آيا فتواي فلاسفه بر ضد فلسفه اعتباري دارد يا خير؟ در اين بخش مي کوشم به دلايل زير نشان دهم که منطقاً نبايد حکم فلاسفه را در اين مورد خاص پذيرفت:
2-1. فلاسفه مقلدند؛
2-2. در عمليات جايي براي تقليد نيست؛
2-3. فلاسفه خطا کرده اند؛
2-4. و حکم بر ضد فلسفه خودشکن است.

2-1. فلاسفه مقلدند
 

استاد حکيمي يکجا و قاطعانه قلم بطلاني بر فلاسفه کشيده و آنان را افرادي مقلد، فاقد نظر و دهان بين معرفي کرده است. به گفته ايشان:
اهل فلسفه ـ از حوزه و دانشگاه ـ مقلدين محض اند و اجتهادشان از قبيل اجتهاد «غالب فقهاي حنفي» است که ادله اي که جناب ابوحنيفه بر مسائل اقامه کرده است، همان ها را مي دانند، خودشان اهل نظر استقلالي نيستند (حکيمي، 1388: 557: نيز نک: 165و 524).
اين حکم مطلق که تاب اصلاحات محتمل را ندارد، اگر راست باشد، چنان فلاسفه را بي ارج مي سازد که ديگر نمي توان از آنان در مورد اعتبار يا عدم اعتبار فلسفه نظر خواست. بدين ترتيب، سخن مشتي مقلد محض بر ضد فلسفه اعتباري نخواهد داشت.

2-2. در عمليات جايي براي تقليد نيست
 

يکي از اشکالات جدي استاد بر فلاسفه آن است که آنان«مقلداني براي بزرگان بيش نيستند» (همان :165). به همين سبب توصيه مي کنند «در فلسفه، چشم و گوش بسته» بار نياييم و «مرعوب هيچ شخصيتي از بزرگان تاريخ فلسفه» نشويم. به فرمان ايشان، «در معارف و عقليات، دنباله رو نباشيد و مقلد نباشيد، خودتان باشيد، و فکر کنيد تا بيابيد» (حکيمي، 1382 الف: 89). باز به تعبير ايشان «لا تعبد في العقليات» (همو، 93:1381). بدين ترتيب، حتي اگر همه فلاسفه عالم حکم به بطلان فلسفه دهند، طبق مبناي استاد، باز هم مي توانيم در برابر اين حکم نظر خود را داشته باشيم و از پذيرش آن تن بزنيم.

2-3. فلاسفه خطا کرده اند
 

اگر واقعاً فلسفه فعاليتي بيهوده يا حتي بر خلاف دين باشد، در اين صورت شنيدن و به گوش گرفتن حکم کساني که عمر خود را صرف کاري عبث يا خلاف شرع کرده اند، خطا است. به گفته استاد حکيمي، طباطبايي جمع بين قرآن و فلسفه را محال ابدي مي شمرد. با اين حال تا آخر عمر به فلسفه ورزي اشتغال داشت. در اين صورت هم عمر خود را به عبث گذرانده و هم به قرآن پشت کرده است. اگر هم به گفته ميرفندرسکي فلاسفه گاه گاه خطا مي کنند، و طبق اصلاحيه استاد عمدتاً خطا مي کنند، به چه دليل بايد براي اين افراد خطاکار حسابي خاص گشود. شايد همين حکم بر بي اعتباري فلسفه نيز يکي از آن خطاها باشد.

2-4. حکم بر ضد فلسفه خودشکن است
 

اعتبار حکم و نظر فلاسفه به دليل فلسفه داني و به اعتبار آن است. حال اگر کسي فلسفه را بي ارزش بداند، منطقاً نمي توان او را به دليل فلسفه داني معتبر شمرد و براي سخن او حجيتي خاص قائل شد. در چنين حالي نظر او مانند افراد غير فيلسوف است. در واقع حکم فلاسفه هنگامي معتبر است که فلسفه را معتبر بدانيم. در اين صورت اگر فيلسوفي، در مقام فيلسوف، بگويد فلسفه بي اعتبار است، خود را بي اعتبار ساخته است و سخنش همچون متناقض نماي «همه سخنانم دروغ است» خواهد بود که از صدق آن کذبش و از کذبش صدق به دست مي آيد. (2) همان گونه که فقيه نمي تواند فقه را بي اعتبار کند، فيلسوف قادر به اعلام بي اعتباري فلسفه نيست. البته ممکن است فيلسوفي اين يا آن گزاره فلسفي را بي اعتبار بداند، ليکن امکان ابطال همه فلسفه را ندارد.
راه حل ممکن آن است که بگوييم اين فلاسفه پس از پيمودن راه ضلالت متوجه خطاي خود شده و اينک از آن بازگشته و از اين کژراهه خبر مي دهند و ما را از سلوک آن باز مي دارند. اگر چنين باشد، بايد احراز شود که گويندگان سخنان بالا همه از فلسفيدن پشيمان گشته و اينک تائب شده اند. اما در اين صورت مي توان از اين منطق بر ضد متدينان نيز سود جست و به جاي استدلال، مدعي شد که ده ها نفر از تشيع يا از دين اسلام خارج شده اند، پس دين اسلام باطل است. مرحوم طباطبايي در برابر مدعيان توبه فلاسفه به همين سبک استدلال مي کند و از آنان مي پرسد:
آيا در عصر حاضر ما که هزارها مردم از دين و آيين بيرون رفته، از معارف پاک مذهب تبري مي جويند، اين توبه ها نيز دليل کافي بر بطلان دين و آيين است؟ (طباطبايي، [1397؟]: 221)
واقع آن است که استاد در اين کتاب و ديگر آثار خود تکليف خود را با فلسفه و فلاسفه روشن نمي کند. از سويي آنان را با تندترين تعابير مي نوازد و آنان را کاسه ليسان يونان و گداياني کاسه به دست مي شمارد و از سوي ديگر، از تعبير شکوهمند «فيلسوف» هر جا بخواهد استفاده مي کند و آن را به مثابه نشان افتخار به سينه اين و آن شخص مي آويزد. حاصل کارش آن است که ميرداماد را «فيلسوف بزرگ» (حکيمي، 287،286:1388 و 291) مي نامد؛ با سرافرازي کساني مانند ابن سينا و ملاصدرا را از «فلاسفه سبعه اسلام» (همان :286) برمي شمارد؛ استاد محمدتقي شريعتي را «سقراط خراسان» (همان: 254) مي داند و از «اين "سقراط خراسان"»(اسعدي، 43:1377) با عظمت ياد مي کند؛ به سيد جمال الدين اسد آبادي، لقب «فيلسوف ترقي طلب» (حکيمي، 560:1388) مي دهد و از او به مثابه «فلسفه پوي مستقل انديش» (همان :562) ياد مي کند؛ آيت الله بروجردي را «فقيه فيلسوف» (همان: 568؛ نيز نک: ص 605و 608) مي نامد؛ محقق حلي را «از رده بالاي "فقيهان فيلسوف"» (همان :177) معرفي مي کند؛ با سوتيتري پررنگ، از «فيلسوف نوبختي در حضور مهدي» نام مي برد و او را يکي از اصحاب امام حسن عسکري(ع) برمي شمارد (حکيمي، 1382 ب: 23)؛ شهيد صدر را «فيلسوف» قلمداد مي کند (حکيمي، 699:1388)؛ از شيخ مفيد «همچون يک فيلسوف صاحب نظر» نام مي برد و خواستار آن مي شود تا کساني چون «هشام بن حکم، ابواسحاق و ابوسهل و ديگر نوبختيان، سيد مرتضي، علامه حلي» را فيلسوف بناميم (حکيمي، 61:1359)؛ و از همه طرفه تر، عبدالجواد فلاطوري را «فيلسوف تفکيکي» (حکيمي، 1382الف: 276) لقب مي نهد. اما اگر فلسفه مجموعه اي از اوهام و خيالات باشد، فيلسوف ناميدن تفکيکيان بزرگ يا فقيهان برجسته چه ارجي دارد؟

3. منطق شاخ و بن
 

آنچه که خواننده ي جدي را نگران مي کند، نه توهين هايي است که در اين کتاب بي دريغ نثار فلاسفه مي شود، نه دستکاري سخنان شخصيت هاي معتبر است و نه هم زماني تحقير فلاسفه و تجليل از عنوان «فيلسوف»؛ دشواري اصلي اين کتاب آن است که استاد از منطقي سود مي جويد که اگر ديگران نيز بخواهند از آن استفاده کنند، نه از «تاک نشان خواهد ماند نه از تاک نشان». استاد براي کوبيدن فلاسفه از هر حربه اي بهره مي گيرد، غافل از آنکه برخي از اين حربه ها سخت خطرناک اند و چون تيغ دو دم به خود ايشان بيشتر آسيب خواهد زد و دفاع از دينداري را دشوارتر خواهد کرد. يکي از اين حربه ها استفاده از علم و تأکيد بر يافته هاي علمي است. استاد بارها بر فلاسفه به دليل برخي باورهاي کهن در عرصه طبيعيات مي تازد، غافل از آنکه اين باور اختصاص به آنان ندارد و ديگر مسلمانان نيز در آن شريک هستند؛ براي مثال استاد بر کيهان شناسي ابن سينا و ملاصدرا مي تازد وآنان را به سخره مي گيرد که اعتقاد دارند «ان السماء حيوان مطيع لله عز وجل» (حکيمي، 839:1388) و احتجاج کنان مي پرسند:
آيا امروز فلکي اين چنين وجود دارد که حيواني باشد مطيع خداوند متعال؟! آيا سزاوار است مخالفت با اين اوهام را مخالفت با عقل قلمداد کنيم؟! (همان: 839).
غافل از آنکه اين تيغي است که گردن مدعيان را بهتر خواهد بريد و مخالفان آنان مي توانند به استناد احاديثي که شهاب، رعد، برق و آتش را داراي جان و فهم مي دانند، باورهاي ديني را با همين منطق کنار بگذارند يا حتي مدعي شوند که در قرآن آمده است که به آتش فرمان داديم که بر ابراهيم سرد شو و سپس با همان منطق فوق بگويند: «آيا سزاوار است که...». اينجاست که اين ضرب المثل به دردمان مي خورد: «آتش را براي حريف آن قدر گرم نکن که خودت را بسوزاند».
معلوم نيست چرا اگر ابن سينا ،به دلايلي که خارج از بحث فعلي است، آسمان را آفريده اي مطيع خداوند بداند، آن را بايد «اوهام» شمرد، اما تعبيراتي صريح تر از آن را در روايات متعدد ناديده گرفت؛ براي مثال امام سجاد(ع) با ديدن ماه نو، مي فرمود:
ايها الخلق المطيع، الدائب السريع، المتردد في منازل التقدير، المتصرف في فلک التدبير؛ اي موجود فرمانبردار، اي کوشنده ي گرمپوي، اي آينده و رونده در منازلي که خداوندت مقرر داشته، اي کارگزار خداوندي بر سپهر (صحيفه سجاديه، دعاي چهل و سوم).
اين تعابير به صراحت ماه را موجودي داراي فهم و شعور و اراده مي داند. حال اگر اين مطلب با علوم جديد ناسازگار است، نبايد تنها يقه ابن سينا را گرفت. بلکه شيخ بهايي ـ که به نظر استاد فلسفه است ـ نيز از جاندار بودن افلاک دفاع نموده و، به نوشته ي خواجوي، استدلال مي کند که اگر موجوداتي چون پشه و مورچه جاندار باشند، چه مانعي دارد که اجرام شريف نيز جاندار باشند (خواجوي، 252/4:1378). بنابراين منطقاً او را نيز بايد با اين الطاف نواخت. اگر هم سازگار است، چرا اوهام به شمار مي رود؟ اگر هم پاي تاويل را به ميان کشيديم، خلاف مبناي مکتب تفکيک است و اگر هم مقبول باشد با همان سنجه مي توان سخن ابن سينا را تاويل کرد. همچنين در داستان نوح که قرآن کريم آن را گزارش کرده است مي خوانيم که به آسمان فرمان داده شد که از باريدن باز ايستد و به زمين فرمان داده شد که آب را در خود فرو ببرد. حال اگر ابن سينا به استناد ظاهر اين گونه آيات نتيجه بگيرد که آسمان و زمين جاندار و مطيع خداوند هستند، در اين صورت، طبق ادعاي بالا، دچار اوهام شده است. اگر هم از ظاهر عدول کند و دست به تأويل بزند، دچار يوناني زدگي يا کنار نهادن قرآن مي شود؛ بنابراين بهتر است که اصحاب تفکيک نخست تکليف خود را با اين قبيل آيات روشن کنند تا فلاسفه نيز نسخه آنان را براي خود بپيچند.
سخن کوتاه، در اين کتاب مفصل که نزديک هزار صفحه است، به جاي به دست دادن دلايلي مقبول در دفاع از امکان تفکيک و پاسخ به نقدهايي که متوجه اين ديدگاه شده است، شاهد تکرار همان سخنان نامدلل پيشين هستيم. افزون بر آن، رويه اي در آن در پيش گرفته شده است که نه به سود مدافعان تفکيک است و نه قاطبه دينداران.

کتاب نامه
 

صحيفيه سجاديه (1375)، ترجمه عبد المحمد آيتي، تهران: سروش.
ابن سينا ابوعلي حسين بن عبدالله (1403ق)، الاشارات و التنبيهات، شرح نصيرالدين طوسي و قطب الدين، محمدبن رازي، [بي جا:] دفتر نشر الکتاب.
استاد ولي، حسين (1383)، نگاهي به مقاله «نقد تفکيک و تفکيک نقد» بينات، شماره 43.
اسعدي، محمود (به اهتمام) (1377)، سقراط خراسان: نگاهي به شخصيت، فضايل، مجاهدات و آثار استاد محمدتقي شريعتي مزيناني، با مقدمه محمدرضا حکيمي، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
اسلامي، سيد حسن (1386)، «مکتب معارفي خراسان و تفکر فلسفي» فقيه رباني؛ مجموعه مقالات بزرگداشت آيت الله ميرزاعلي فلسفي، به کوشش جمعي از فضلاي خراسان، قم: موسسه معارف امام رضا.
ـــــــــ (1387)، رؤياي خلوص: بازخواني مکتب تفکيک، قم: بوستان کتاب.
امام خميني، سيد روح الله (1370)، آداب الصلاه: آداب نماز، تهران: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني.
ـــــ (1371)، شرح چهل حديث (اربعين حديث)، تهران: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني.
ــــــ (1373)، مناهج الوصول الي علم الاصول، تهران: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني.
انوري، حسن و يوسف عالي عباس آباد (1385)، فرهنگ درست نويسي سخن، تهران: سخن.
بهايي ـ شيخ بهاءالدين محمد عاملي (1387)، اعتقادات شيخ بهايي: متن عربي رساله الاعتقادات به همراه سه ترجمه و شرح فارسي آن، به کوشش جويا جهان بخش، تهران: اساطير.
ــــــــ (بي تا)، کليات اشعار و آثار فارسي شيخ بهائي، به کوشش علي کاتبي، تهران: چکامه.
ج. الف. ح. (1421ق) «لمحات من الفکر الفلسفي للشهيد محمدباقر الصدر»، درالفکر الاسلامي، شماره 24ـ25.
حکيمي، محمدرضا (1380)، «عقل خودبنياد ديني»، همشهري ماه شماره 9.
ـــــــــ (1355)، حماسه غدير، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
ـــــــ (1359)، مير حامد حسين، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
ـــــــ (1375)، مکتب تفکيک، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
ــــــــ (1378)، اجتهاد و تقليد در فلسفه، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
ــــــــ (1381)، معاد جسماني در حکمت متعاليه، قم: دليل ما.
ـــــــــ (1382 الف)، پيام جاودانه: سخني چند پيرامون قرآن کريم و آفاق کريم و آفاق آن، قم: دليل ما.
ــــــــ (1382 ب)، خورشيد مغرب، قم: دليل ما.
ـــــــ (1383)، عقل سرخ: بيست مقاله، گردآورندگان محمد کاظم حيدري و محمد اسفندياري، قم: دليل ما.
ـــــــ (1386)، الاهيات الاهي و الاهيات بشري (مدخل)، قم: دليل ما.
ــــــــ (1388)، الاهيات الاهي و الهيات بشري (نظرها) قم: دليل ما.
خواجوي، ملا اسماعيل (1378) ـ ثمره الفواد في نبذ من مسائل المعاد، منتجباتي از آثار حکماي الاهي ايران از عصر ميرداماد و ميرفندرسکي تا زمان حاضر، به کوشش سيد جلال الدين آشتياني، قم: مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم.
رحيميان فردوسي، محمدعلي (1382)، متاله قرآني: شيخ مجتبي قزويني خراساني، با مقدمه استاد محمدرضا حکيمي، قم: دليل ما.
صدر، سيد محمدباقر (1391 ق)، الاسس المنطقيه للاستقراء: دراسه جديده للاستقراء تستهدف اکتشاع الاساس المنطقي المشترک للعلوم الطبيعيه و للايمان بالله، بيروت: دارالتعارف.
ــــــــ (بي تا) مباني منطقي استقراء ترجمه سيد احمد فهري، تهران: پيام آزادي.
ـــــــــــ (1402ق)، فلسفتنا: دراسه موضوعيه في معترک الصراع الفکري القائم بين مختلف التيارات الفلسفيه و خاصه الفلسفه الاسلاميه و الماديه الديالکتيکيه (المارکسيه)، بيروت: دارالتعارف للمطبوعات.
صدرالدين شيرازي، محمدبن ابراهيم (1360)، الشواهد الربوبيه في المناهج السلوکيه، تصحيح سيد جلال الدين آشتياني، تهران: مرکز نشر دانشگاهي.
طباطبايي، سيد محمدحسين ([1397ق؟])، شيعه: مجموعه مذاکرات با پرفسور هانري کوربن، قم: رسالت.
ـــــــــ (1363)، الميزان، ترجمه سيد محمدباقر موسوي همداني، قم: دفتر انتشارات اسلامي.
ــــــــ (1378)، بررسي هاي اسلامي، به کوشش سيد هادي خسرو شاهي، جلد 2، قم: بوستان کتاب.
فندرسکي، ميرزا ابوالقاسم استر آبادي (1378)، رساله صناعيه، تحقيق حسن جمشيدي، قم: بوستان کتاب.
مجلسي، محمد باقر (1403ق)، بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار، بيروت: الوفاء.
محمد، يحيي (1405ق)، الاسس المنطقيه للاستقراء، بحث و تعليق، [قم: بي نا].
مصباح، محمدتقي (1370)، آموزش فلسفه، [تهران:] سازمان تبليغات اسلامي.
معلم حبيب آبادي، محمدعلي (1384)، «مکارم الآثار: زندگي نامه شيخ الرئيس»، تصحيح مجيد هادي زاده، ميراث حوزه اصفهان، دفتر دوم، به اهتمام سيد احمد سجادي و مجيد هادي زاده، پژوهش مرکز تحقيقات رايانه اي حوزه علميه اصفهان، قم: موسسه فرهنگي مطالعاتي الزهرا.
وکيلي، محمد حسن (1388)، «مکتب تفکيک در بوته نقد»، گفتگو کننده منيژه پنج تني، اطلاعات حکمت و معرفت، شماره 43.

پي نوشت ها :
 

1. استاديار دانشگاه اديان و مذاهب.
2. در اين باره نک: دوازده رساله در پارادوکس دروغگو ، صدرالدين دشتيک [و ديگران] ، تصحيح احد فرامرز قراملکي و طيبه عارف نيا ، تهران ، مؤسسه پژوهشي حکمت و فلسفه ايران ، 1386.
 

منبع: نشريه هفت آسمان شماره 45